امروز داشتم تلفنی با لیلای نازنینم صحبت میکردم
خیلی خوشحال بود
از ته دلش میخندید
اونقدر باهم خندیدیم که بیا و ببین
بعد از اینکه خداحافظی کردیم
خیلی خوشحال بودم
کبکم خروس میخوند
ولی وقتی که موقع غروب شد
دلم واسه اون خنده هاش یه ذره شد
نمیدونم چم شده
بغض گلومو گرفته و دارم میترکم
میخوام اونقدر گریه کنم تا بلکه راحت بشم
ولی چه فایده
راحت نمیشم
فقط وقتی راحت میشم که ببینمش
الان یه اس ام اس از لیلای نازنینم اومد
اونم مثل من دلتنگه و کنج اتاقش نشسته و دلش میخواد تا خود صبح گریه کنه
لیلای نازنینم بیا باهمدیگه گریه کنیم
تا بلکه تسکین بگیریم
ولی منکه چشم آب نمیخوره
دلم تسکین بگیره
خدا جونم خودت به حال ما نظاره کن
ببین چطوری لیلا و مجنون دارن دور از هم گریه میکنن
درحالی که دلاشون واسه هم میتپه و دلاشون واسه همدیگهیه ذره شده
خدا جون ما درست 3 ماه و 27 روزه که عاشق همدیگه شدیم
خداجونم تو این مدت کم
اونقدر بغضمون گرفته و گریه کردیم
که حسابش از انگشتای دستمون خارج شده
پس خداجونم خودت به ما کمک کن
و اشک این چند سال فراق و دوری رو بهمون عطا کن
چون اگه این گریه هم نباشه
نمیتونیم تحمل دوری همدیگه رو بکنیم
و باید به دیار باقی بشتابیم
تا اونجا به وصال همدیگه برسیم
پس خداجونم بهمون کمک کن
که تو این دنیا به وصال هم برسیم
و شاد و خرم باهم زندگی کنیم
خداجونم فقط ما دو تا رو از یادت نبر
خدا جونم دیگه وقتت رو نمیگیرم
آخه بنده های دیگت منتظرن
ولی حرفای این مجنون تموم نشده
و هنوز ادامه داره